به بریدن نرود ذوق تو ز اندیشه ما
سال ها پنجه به هم داده رگ و ریشه ما
اصل ما آب ز سرچشمه تحقیق خورد
گل تسلیم و رضا آورد اندیشه ما
می منصور که در جوش ز خامی ها بود
بعد دوری به قوام آمده در شیشه ما
در خس و خار نبینیم به جز جلوه دوست
شجر وادی ایمن بود از بیشه ما
عشق آورده خلیل الله از آزر چه عجب
یا صمدگوی شود گر صنم از تیشه ما
کوه کن از هنر عشق ندارد نامی
نام ما راست که عشق است همین پیشه ما
گل برگ چمن عشق «نظیری » ماییم
نرود تا ابد از خاک رگ و ریشه ما