مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۶

در وادی عشق دوش نالان جرسی

میگفت مرا که چیست فریاد بسی

خامش که درین دشت بفریاد کسی

هرگز نرسیده است فریاد رسی