مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۸

گشتم ز جفای فلک و گردش سال

بد حال و نخواهم که کسم داند حال

تا گریم و دوستم بگوید مَگِریْ

یا نالم و دشمنم بگوید که منال