مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۶

زان قصه دردم که یکی یار نخواند

کم بد که کسی بر سر بازار نخواند

افسوس که سر دفتر راز دل من

شهری زن و مرد خواند ولی یار نخواند