مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۴

تو می گذری و بر دلم می گذرد

کز دست فراق تو دلم جان نبرد

از دیده همی روی و امیدم نیست

کاین دیده دگر بار به رویت نگرد