چو این سخن بشنیدم ز لفظ آن دلدار
ز من برفت به یکباره صبر و هوش و قرار
به عذر خواهی سوگند می خورم اکنون
مگر کند ز منش باور این سخن آن یار
در آن سخن اگر آرم شکی و تاویلی
زلات وعزی یکباره گشته ام بیزار
به حق کافر و زندیق و مرتد و ترسا
به جایگاه کشیشان هند و روم و تتار
به حق طاعت در دیر و زهد رهبانان
به بانگ کردن ناقوس و بستن زنار
به غول راهزن اندر بر و بیابانها
به دیو وحشی خونخوار در شخ کهسار
به حق محفل رندان و حلقه اوباش
به دزد رهزن خونی و شبرو طرار
به جنگ کردن با یکدگر دو آلک باز
به نرد و خصل حریف و به داو برد قمار
به ژاژهای عتابی و شعرهای کسال
که برده اند الف و شین ز پیکر اشعار
به بنگ خوردن آن عارفان میلی شکل
به عیش راندن آن صوفیان بی مقدار
به بزم طامع ابله به عیش راندن او
به جایگاه خرابات و خم و دردی خوار
به حق حمله بران بر مسافر سر راه
به حق جبه بران نشسته در بازار
به حلم و زیرکی و حکمت شتربانان
به شان تنگ و دوال هوید پوش و نزار
به اسب ارچل شب کور سکسک لاغر
به پوز استر و آن اشتر گسسته مهار
به چنگ شیر و نهیب پلنگ و شوکت پیل
به گردن شتر و شاخ گاو و گوش حمار
به عطسه بز کور و به بانگ سرفه قوچ
به حرمت سگ گرگین به گربه بیمار
به خوبی لب و دندان خوک و بینی خرس
به حیله سازی روباه و آن . . کفتار
به نغمه های کلاغ از میان ویرانه
به پاره های نجاست گرفته در منقار
به صید کردن شاهین و وهم تهیو و کبک
به جنگ و بانگ سگ و گربه بر سر دیوار
به لحن بلبل مست و دم هزار آوا
به بانگ قمری و سار و کبوتر طیار
به حق شانه و پود به گرد ماسوره
به چوب کار و به آن ریسمان و دست افزار
به زشت روئی زنگی و چهره حبشی
به تنگ چشمی و شوخی دلبران تتار
به حق سفسطه و مکرهای خناسی
به سهم شحنه و غمازی سپهسالار
به خنده ناکی خونی اسیر در کف خصم
به تازه روئی شولان اسیر بر سردار
به جیش راند کفش و به گاو برزگران
به بیل و پشته و گردون و گاو و جفت شیار
به گند کوده سرگین و کود بر صحرا
به بانگ داشتن دشتبان به خربزه زار
به قد و موی و به روی و به چشم دلبر من
که سرو و سنبل و نسرین و نرگس است و بهار
به لطف خنده شیرین و لعل دلدارم
که چند قطره قند است و صد هزار انگار
کسی چنین سخن اندر میان هزل آورد؟
بدین دو بیت مرا واجب است استغفار