گرچه دوش از داغ هجران آتشین تب داشتم
سوز این آتش فزونتر بود کامشب داشتم
درد و ضعفم هر دو مهلک بود گر میآمدی
پرسه را اسباب جان دادن مرتب داشتم
از تو و خود در زمان هجر و ایام فراق
روح را بیقالب و بیروح قالب داشتم
گر تقرب جستم اندر شرب با مستان دیر
عیب نبود چون به ایشان قرب مشرب داشتم
در خیال خار مژگانش نبودم خواب دوش
ز آنکه اندر پیرهن صد نیش عقرب داشتم
در تب غم فانیا سوز درونم کم نشد
زانکه از تبخاله بود آبی که بر لب داشتم