ملمع خرقهام از وصلهها بادپالا شد
بدان هیأت که گویی داغهای باده هرجا شد
وز آنها پاره ای دیگر بسان جامه کعبه
به بین کش دوخته بر روی محراب مصلا شد
چه عالی رتبه شد دیر مغان کز نام او مستی
اگر یک پایه بالا جست بر نام مسیحا شد
مر زان مغبچه زاهد که ترک عشق فرمودی
چو دیدش سبحه و سجاده زنار و چلیپا شد
جوانی دل ز دستم برد و عشقش می به دستم داد
مرا پیرانه سر اسباب رسوایی مهیا شد
بآئین صلاح و تقویم آراست شیخ آوه
همه بر باد رفت از دور چون آنشوخ پیدا شد
چه پرسی در خراباتم که نقد صبر و هوشت کو
هم اول روز ز آشوب می و شاهد به یغما شد
مرا در خانقه زهد و خرد بس تیره میدارد
خوش آن رندی که در دیر مغان سر مست شیدا شد
نبوده وادی عشق و محبت را کران ای دل
که شد آوارهتر فانی درین دشت بلا تا شد