طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰- باسط‌جان

با برگ رخسار گلت ای گل‌بدن خوارم مکن!

ناز غمت را لایقم سوزان در نارم مکن!

آزرده عشق توام نآزار و زاری را ببین

زاری چو من کم باشدت بسیار آزارم مکن!

سر باختم من با سرت سر را نگیرم از درت

سردار عشق بی‌سرم سردار سردارم مکن!

طول کمند کاکلت دستم ز دین کوتاه کرد

با خاک پایت ای صنم جز زلف زنارم مکن!

جیب قبا کردم قبا یکباره از پیغام تو

مانند احول‌طینتان دو دیده را چارم مکن!

آموختم درس غمت پر شد مرا در سینه غم

در سینه من شد غمت در سینه تکرارم مکن!

نورس‌گلا با عارضت دل دادم و عاری شدم

مانند خال عارضی از بیدلی عارم مکن!

من طغرل زار توام یارم نه اغیار توام

ای یار اگر یار منی در سلک اغیارم مکن!