ای گداییِ درت مایهٔ صاحبجاهی
فخرها کرده به دوران تو شاهنشاهی
مانده سرگشته به ره چرخ هم از گام نخست
خواست با پایهٔ قدر تو کند همراهی
خاک پای تو بوَد چشمهٔ حیوان و رسید
سد سکندر به درت بیخطر گمراهی
تا نبیند به مراد تو به جز عکس مراد
عمر بدخواه تو ایمن بود از کوتاهی
تازه شد باز جهان کهن از باد بهار
ای بهار خطرت بیخطر دی گاهی
یار دیرین طلب از تازه رخان تا کندت
مه نو ساغری و چرخ کهن خرگاهی
ناز بر دهر کن و حکم بر افلاک نشاط
تا بدانند کمین بندهٔ این درگاهی