نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

عشق از اول رخنه در تن می‌کند

خانه روشن خور ز روزن می‌کند

آنچنان آشفته‌ام کآشفتگی

زلف دلبر وام از من می‌کند

تیره‌روزم لیک هرشب چرخ را

آهم از یک شعله روشن می‌کند

تیغ عشق از مغز جان بگذشت و عقل

رشته بی‌حاصل به سوزن می‌کند

شهوت آتش نفس نمرود است و عشق

آنکه آتش رشک گلشن می‌کند

نفس اگر رویین‌تن آمد گوییا

عشق کار سد تهمتن می‌کند

خار این گلزار و دامان نشاط

هرکه بینی گل به دامن می‌کند