نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

گر شهر حرام است و گرماه صیام است

بودن نفسی بی می و معشوق حرام است

آورده برفتار صنوبر که خرام است

کردست بپا شور قیامت که قیام است

دل برده بیک عشوه که این رسم نگاه است

جان داده بیک گفته که این طرز کلام است

زاهد مگر از وعده ی جنت برد از راه

آنرا که نه در کوی خرابات مقام است

با غیرنه خشمی، نه بما گوشه ی چشمی

چیزی که در او جای نشاط است کدام است