آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳

شد زلزله یی، که نیست شد هست زمین

بس سرو روان که گشت پابست زمین

مردم بفغان آمده از دور سپهر

من خاک بسر میکنم از دست زمین