آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶ - و له قطعه

ای صاحب مهربان که فیضت

برخرد و کلان رسیده دانی

جود خاص و سخای عامت

بر پیر و جوان رسیده دانی

وصف تو ز من بخلق عالم

پیدا ونهان رسیده دانی

بر من چه غم از ندادن ریع؟!

ز اهل برکان رسیده دانی

کشت املم، ز ظلم ایشان؛

باغی است خزان رسیده دانی

گفتم که: بگیر ریع من زود،

بر من چه زیان رسیده دانی

گفتی که: به صبر کوش و، کارم

از صبر به جان رسیده دانی

در دل گله از توام نه، اما

از دل به زبان رسیده دانی