به یک ایما، همان که میدانی
برد از ما همان که میدانی
عارضت از بهار خط، چمن است
چمنآرا همان که میدانی
شمع، تو: ما، همین که میبینی
سرو، تو، ما همان که میدانی
رخت امشب ز حسن روز افزون
ماه و، فردا همان که میدانی
یوسف من، تو بردی از من دل؛
وز زلیخا همان که میدانی
از پس پرده گر نماید صبح
روی زیبا همان که میدانی
آیدش بر فراز بام سپهر
به تماشا همان که میدانی
بر سر نعشم آمدند آذر
همه، الا همان که میدانی