زمانی که قفقاز را روس برد
ز ایرانیان نام و ناموس برد
از آن روز گُردان و شیراوژنان
سزد گر بپوشند رخت زنان
از آن روز ایرانیان مردهاند
که سر بر خط غیر بسپردهاند
سران و بزرگان این بوم و بر
نشستند با دلبر سیمبر
همه با گوزنان و گوران به دشت
خرامند در گردش و بازگشت
به سر گُل فشاندند بر جای خود
به کف سرخ می جای تیغ کبود
سپاهی که آوای زرینه کوس
ندانسته از بانگ جغد و خروس
سپاهی که هفتاد و هشتاد سال
نه با شیر کوشیده نه با شکال
نه یاران خون دیده مانند میغ
نه گوشش شنیده چکاچاک تیغ
اگر شیر نر پیش روباه روس
تن از بید سازد رخ از سندروس