ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۶

ای ز قسطنطین به دارالمک ایران تاخته

صیت دانش در صف کون و مکان انداخته

گه چو ابر اندر بهاران خیمه بر دریا زده

گه چو سیل از کوهساران سوی صحرا تاخته

در گلوی حق پرستان شهد رحمت ریخته

بر سر اعدای دین شمشیر عدوان آخته

شاد زی در پیشگاه شهریار حق شناس

ای به درگاه شهنشه سر ز پا نشناخته

تو بشه فرمان گذاری ما ترا فرمان پذیر

تو به دولت باخته دل ما ترا دلباخته

تابشی از برق تیغت خرمن مه سوخته

جنبشی از نوک کلکت کار عالم ساخته

آن یکی شمع کرامت در زمین افروخته

وان دگر چتر شهامت بر سپهر افراخته

عنقریبستی که بینم مر ترا ز اقبال شه

ساخته کار زمین زی آسمان پرداخته

تا تو از شادی چو کبکان در نشاط و خنده ای

دشمنت بادا ز غم کوکو زنان چون فاخته