برادران به جهان اعتمادکی شاید
که میبکاهد شادی و غم بیفزاید
زمین عمارت خاک است پی نهاده بر آب
بنای خاک چو بر آب شد کجا پاید
بقا ز نام طلب نی ز عمر تا نشوی
نظیر آنکه به گز ماهتاب پیماید
بر این ودیعه که بخشدت آسمان کبود
مبند دل که شبی این ودیعه برباید
بیا و در پی آسایش عزیزان کوش
که در زمانه کسی جاودان نیاساید
شب تو حامل مرگ است و لاجرم یک روز
زنی که حامله شد بچه را همی زاید
درون خاک بخسبد چو زر در آخر کار
شهی که افسر زرین بر آسمان ساید
بشد برادر ما ای دریغ در دل خاک
به سوگواری وی خون گریستن باید
روان فرخ آن محترم چو سر تا پا
ز نور بود به بنگاه نور بگراید
درود باید بر وی نثار کردن از آنک
درود ما چو رود نور او فرود آید
امیدوار چنانم ز کردگار بزرگ
که زنگ غم ز دل این گروه بزداید
ز خاک و سنگ اساسی نهاده در گیتی
که سنگ و خاک مر او را به صدق بستاید
بنان معتقدش خاره را کند بلور
دهان منکر او سنگ خاره میخاید
بخوان به نکتهٔ توحید سِرّ الا الله
که رمزهای نهان را صریح بنماید
الف به شکل عمود است و لام الف پرگار
دو لام سطح و ز ها گونیا پدید آید
که چون خدای ببندد دری ز حکمت خویش
به روی بنده دو صد در ز فضل بگشاید
تو همچو سروی و حق باغبان چه خواهی کرد
که اره گیرد و شاخ ترا بپیراید
تو خشت خام و خدا اوستاد خانه طراز
مکن درنگ بنه سر کجا که فرماید
رواق بیستن چرخ لاجوردی را
گهی به مشک سیه گه به زر بینداید