فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

پی ماتم میان انجمن ای ماه جا کردی

ز غیرت باز بر من شهر را ماتم سرا کردی

مرا گفتی مکن افغان که فردا خواهمت کشتن

شب قتلست منعم از فغان کردن چرا کردی

چه بود از خاک آن در دور کردی کشتگانت را

شهیدان را چرا بیرون ز خاک کربلا کردی

زدی در رنگ ماتم گاه بر سر گاه بر سینه

رساندی ظلم تا حدی که بر خود هم جفا کردی

شدی عاشوریان را شمع محفل چون نمیرم من

چه باشد بهتر از مردن تو چون میل عزا کردی

بگریه آب دادی سبزه خاک شهیدان را

اسیران بلا را کشته تیغ وفا کردی

فضولی در ره او کشته تیغ جفا گشتی

عفاک الله شهید کربلا را اقتدا کردی