اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

ای شکار آویز دل فتراک تو

روح گردی بربساط پاک تو

آب حیوان با همه باد قبول

بر سر آتش نشست از خاک تو

باز گیرد سر، ز بالین عدم

رفتگان را سر، زبالین پاک تو

صد هزاران جان معصومان دوان

در رکاب طره چالاک تو

مرغ سدره، خویشتن بسمل کند

بر امید صحبت فتراک تو

دل زده خود را، ز حیرت همچوتیر

بر سنان غمزه بی باک تو

عالم دل، جز وی از اقطاع تست

گلشن جان، بعضی از املاک تو

باز گیرد سر، ز بالین عدم

رفتگان را لعل چون تریاک تو

هر دو عالم در قبای هستی اند

بر طفیل خلعت لولاک تو

خوش لبان دارد زمانه لیک نیست

کس بدندان اثیر الاک تو