اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

ای در دل و جان سواری تو

شیران جهان شکاری تو

در پای در آرد عافیت را

بیداد به دستیاری تو

وی دشمن جان من جهانی

جرمم همه دوستداری تو

عهدی است میان ما و لیکن

موقوف بر استواری تو

کاری‌ست بزرگ عشق خاصه

در نوبت خردکاری تو