اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

امید وصل غم روز هجر چون شب شمع

ز سوز سینه لبم خشک و دیده تر دارد

امید وصل ز دل پرس و درد هجر ز جان

که هر کسی ز غم خویشتن خبر دارد

به ذوق جان سخن تلخ تو خوش است ز قند

از آنکه بر لب شیرین او گذر دارد

اگرچه بس خوش و شیرین بود شکر لیکن

حلاوت لب تو لذت دگر دارد