دل ز دست غمت بجان نجهد
عقل جز خسته بر کران نجهد
خاک پاشی چو تو ندیدم من
کز کفت باد رایگان نجهد
از لبت هرکه گوهری طلبد
به هزاران هزار کان نجهد
نتواند گریخت از تو دلی
تا به حیلت در آن جهان نجهد
وعده ئی گرده ئی به کشتن من
کوش تا باد در میان نجهد
زلف تو دست بر اثیر نهد
آه کز دست او به جان نجهد