قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

چشمم ز غمت بهر عقیقی که بسفت

بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت

رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم بزبان حال با خلق بگفت