قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۱

آنچه ایزد خواست کرد و آنچه مردم خواست داد

شاه را بالنده کرد و تن درستش کرد شاد

شاه را تابنده کرد آن تندرستی در بزه

شد تنش پالوده چون از باده آسوده لاد

هست پنجاه و سه سالش داد پنجاه و سه تب

همچنین آمد ز عدل و همچنین آمد ز داد

تا ز هر تب گشت ازو پالوده یکساله بزه

اینچنین فر ایزد از پیغمبران کس را نداد

شاه باشد بی گمان صد سال دیگر شادمان

تندرست و جان جوان کز مادر او امروز زاد

باد سرد و نار گرم او را نیازارد به تیر

تا بود بر چرخ نار و تا بود بر دشت باد

دوست دارد ایزدش بر عذر آن دادش چو درد

باز دادش تندرستی و وری و بر نهاد

ایزدی هست ابتدای دولت تو کش بود

اینچنین باشد کسی کش بسته در خواهد گشاد

عمرش افزون باد بادش ملکت او بیشتر

دولتش پاینده باد آرامش افزاینده باد

عمر و ملک دولتش یزدان ز سر خواهد گرفت

شادمان خواهد که باشد ناورد از درد یاد

بهتر است از نوح و جم و کیقباد اندر هنر

عمر نوحش باد و جان جم و ملک کیقباد