نه درد دلم را دوا میکنی
نه بر گفتهٔ خود وفا میکنی
نه یک شب به حالم کنی رحمتی
نه فکری ز روز جزا میکنی
نه کام دلم یک نفس میدهی
نه از بند جورم رها میکنی
چرا زخم بر دوستان میزنی
چرا کام دشمن روا میکنی
به خون غریبان کمر بستهای
مکن جان مکن جان خطا میکنی
جفا با اسیران مسکین چرا
به کام دل ناسزا میکنی
فغانی برآرم ز جور تو من
بگویم که با من چهها میکنی
چو جان در وفایت دهم مردوار
جفا با من آخر چرا میکنی
تو را در جهان نیست عیبی جز این
که بیداد بر آشنا میکنی