دلی ز دست بدادم ز روی نادانی
ز دست جور تو خوردم بسی پشیمانی
بریختی به ستم خون دل ز دیدهٔ ما
کنون به گردن تو خون ماست تا دانی
اگرچه دادن جان مشکلست در هجران
تو رخ نمای که تا جان دهم به آسانی
اگر کشند به چین صورت نگار به دست
بگو که صورت جان کی کشد چنین مانی
خیال دوست درآمد به دیده میگفتم
اگرچه هست خیالم به دوست میمانی
مرا ز روی تو زین بیش صبر و طاقت نیست
بیا که بر دل پر درد من تو درمانی
بیا و چاره کار جهان بجوی به لطف
وگرنه هم به غم حال خویش درمانی