مرا که در دو جهان راحت دل و جانی
به درد عشق تو درماندهام تو درمانی
مرا به غیر تو مقصود در دو عالم نیست
خدای داند و من دانم و تو هم دانی
بیا که ملک دل ایثار خاک مقدم تست
به هرچه حکم کنی بر دلم تو سلطانی
منم ز جان و دلت معتقد ولی چه کنم
که اعتقاد من خسته دل نمیدانی
وگر تو چارهٔ درد دلم بخواهی کرد
چو من شوی که به درمان خویش درمانی
ایا وصال تو آب حیات من تا چند
مرا بر آتش سوزان هجر بنشانی
تو شاه و حاکم و فرماندهی و ما محکوم
که نیست چارهٔ ما غیر بنده فرمانی