چرا جانا به دردم شاد باشی
چرا راضی بدین بیداد باشی
نگارا چون ز جانت بنده گشتم
چو سرو از ما چرا آزاد باشی
بنفشهوار در پایت فتادم
که تا در باغ چون شمشاد باشی
دلا تا کی ز جور آن ستمگر
چنین با ناله و فریاد باشی
به هر عمری گرَم یادم نیاری
مرا همچون نفس در یاد باشی
به دل گفتم رَسَم در دوست گفتا
کجا در وی رسی گر باد باشی