بتا به عهد من ار بر سرِ جفا باشی
دل ضعیف مرا مایهٔ دوا باشی
مشو ز دیدهٔ ما دور ای دو دیدهٔ من
تو همچو جان منی چون ز من جدا باشی
دلا تو پادشه من شدی مرو از راه
چرا که تا به سر کوی او گدا باشی
ز بهر روز وصالش بود مرا جانی
تو بی وصال رخش در جهان چرا باشی
گدای وصل نگاری شدی عجب نبود
به کوی شاه جهان گر تو بینوا باشی
ز دست ما چه برآید بجز دعای سحر
تو صبح و شام همیشه در آن دعا باشی
من از جهان بجز از وصل تو نمیخواهم
مراد من ز جهان آنکه تا مرا باشی
چرا شدی ز غم یار خویش بیگانه
به راه عشق تو باید که آشنا باشی
جهان به گرد جهان گشتن تو به باشد
به هر دیار که باشی تو با خدا باشی