جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۱

بلبل شوریده زندان بر نتابد بیش ازین

جان من هجران جانان بر نتابد بیش ازین

رحمتی بر من کن و بر درد بی درمان من

درد من دوری ز درمان بر نتابد بیش ازین

آدم سرگشته در حیرت سرای خاکدان

فرقت دیدار رضوان برنتابد بیش ازین

بوسه ای ده ز آن لب لعلت که جان خضر من

اشتیاق آب حیوان برنتابد بیش ازین

این دل سرگشته ی چون گوی در میدان غم

از دو زلفت تاب چوگان برنتابد بیش ازین

جان شیرین از تن مجروح من دوری مجوی

تن فراق صحبت جان برنتابد بیش ازین

تا به کی گویند بی سامان بگردی در جهان

این سر شوریده سامان برنتابد بیش ازین