جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۰

یک لحظه به سوی ما گذر کن

وز لطف به حال من نظر کن

آزار دلم مجوی ازین بیش

از آه چو آتشم حذر کن

این تندی و تیزی ای جفا جوی

از بهر خدا ز سر به در کن

چون خاک ره تو گشتم از جان

چون سرو سهی به ما گذر کن

در کلبه حزن ما نگارا

شمعی ز جمال خویش برکن

ای دل چو وصال نیست ممکن

برخیز و ز کوی او سفر کن

یا با غم عشق یار می ساز

یا خوش بنشین و ترک سر کن

بر عهد نه محکمست دلبند

اندیشه دلبری دگر کن

شیرینی قند اگر نیابی

میلی به وفا سوی شکر کن

از خون جگر دلا ز جورش

یک روی جهان ز دیده تر کن