شبهاست کز خیال رخ تو نخفتهایم
با هیچکس حکایت هجران نگفتهایم
اسرار عشق روی تو در دل خزینه بود
جانا به غایتی که ز جان هم نهفتهایم
چون حلقه بر در تو مقیمم از آن سبب
بسیار سرزنش که ز هرکس شنفتهایم
از لوح خاطر من دلخستهٔ فراق
جز مهر روی دوست همه چیز رُفتهایم
دُرّ وصال تو چو به دستم نمیفتد
آهن به سوزن مژه در هجر سُفتهایم
از آب دیدهام که جهان سر به سر گرفت
اندر هوای وصل تو چون گل شکفتهایم
با درد اشتیاق تو ای جان نازنین
ما ترک نام و ننگ جهان جمله گفتهایم