جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۴

تا به کی درد غمت پنهان کنم

خانه دل را چنین ویران کنم

چون طبیب درد مایی پیشم آی

تا ز وصلت درد را درمان کنم

۳

در سر کوی فراقت تا بکی

خویشتن را بی سر و سامان کنم

آخر از لطفت به فریادم برس

چند در کوی غمت افغان کنم

چند آخر در فراق روی تو

دیده های بخت را گریان کنم

۶

گر بفرمایی که جان خواهم ز تو

آنچه فرمایی به جان من آن کنم

گر قبولت هست جانی از جهان

من به عید روی تو قربان کنم