آنکه در عالم ثنایش کردهام
جان فدای خاک پایش کردهام
من خیال روی آن زیبا نگار
در درون دیده جایش کردهام
رای او بر خون ما گر هست و نیست
من ز جان فرمان رایش کردهام
گر بداند آن نگار بی وفا
من چه سربازی برایش کردهام
گر رضا بر خون ما دادهست یار
من ز جان عین رضایش کردهام
ترک عمر و جان و صبر و هوش و عقل
ای عزیزان در وفایش کردهام
درد دل تا چند گویم در جهان
بس تحمّل بر جفایش کردهام