یارب دل محنت زدهام را خبری بخش
وز دیدهٔ صاحب نظرانم نظری بخش
در مصلحت دنیی و دینم نظری کن
بر دشمن و بیگانه و خویشم ظفری بخش
این خستهٔ غم را به فرح مرهم دل ساز
وین بی سر و پا را ز کرم پا و سری بخش
بی رهبر بینا نتوان رفت به منزل
از پیروی راهروانم اثری بخش
شمع رخ دلسوخته را نور و صفا ده
مرغ دل سودا زده را بال و پری بخش
از شَست قضا چون بجهد تیر حوادث
جان و دل بی پوشش ما را سپری بخش
در حشر که بخشی گنه خلق به طاعت
جرم من بیچاره به آه سحری بخش