چون صبا آورد از زلفش نسیمی روح بخش
ای دل بیچاره جان را بر نسیم او ببخش
قسمتی کردند روز وصل جانان را ولی
محنت هجران او گفتا تو را اینست بخش
از کجا آوردهای این بوی روح افزا بگو
زآنکه من بر بوی زلفش میکنم هر لحظه غش
گو به کوی عاشقانِ خود قدم درنه ببین
تا به خاک پای تو چون میزند از دیده رش
گر قبولش اوفتد جانم بر او شادی کنم
زین محقّرتر نشاید کرد او را پیشکش
از وصالم چون کشیدی توتیایی در بصر
زان رخ جان پرورت در دیدهام بستهست نقش
چون که قدر روز وصل آن صنم نشناختی
ای دل غمدیده اکنون محنت هجران بکش
شربتی تلخست گویا شربتش ای دل از آن
در مذاقت گر خوش آید جرعهای زان می بچش