دل بر شب وصال تو رهبر نمیشود
نقش خیال تو ز برابر نمیشود
ای دل صبور باش به هجران آن صنم
چون دولت وصال میسّر نمیشود
رخسارهام چو زر شده از شدّت فراق
چون کار عاشقان تو بی زر نمیشود
تحقیق شد کنون که گدای شب وصال
بی وجه روز وصل توانگر نمیشود
صبر از رخ چو ماه تو زین بیشتر مرا
بسیار آزمودم و دیگر نمیشود
از لطف جان فزای تو ای دوست در جهان
آن کیست کو ز جان به تو چاکر نمیشود