هیچکس در نزد آن در که درش باز نکردند
وآن کسان کز در انصاف بگردند نه مردند
حال و احوال جهان هیچ نیرزد بر دانا
جز نکویی که توان گفت جز آن هیچ نبردند
هرکه با خلق جهان کرد نکویی چه زیان کرد
زنده ی هر دو سرایند و یقین دان که نمردند
هرکه بنهاد ز مال دگران گنج و خزینه
ای برادر تو ندیدی که برش هیچ نخوردند
گنج قارون اگرت هست و اگر ملک سلیمان
فکر آن کن تو ازین دنیی فانی که چه بردند
اگرت هست یکی لقمه ز درویش و غریبی
تو مکن منع که این شیوه ز تو نیک پسندند
در لطف و کرم ای دل بگشا باز
تا در روضه ی فردوس به روی تو نبندند