بر سر مات اگر گذر باشد
از من بی دلت خبر باشد
ایمن از داد دادخواه مشو
نالهام را مگر اثر باشد
گرچه بی عقل و دانش و خردم
درس عشق تواَم ز بر باشد
به سر کویت ار فرود آید
دل در آنجا کیش سفر باشد
از غم روزگار هجرانت
دیده پر اشک و رخ چو زر باشد
گر درآیی ز در مرا چون سرو
به نثار تواَم گهر باشد
گوهری از دو دیدهٔ مهجور
که تو را زان گهر کمر باشد
به امیدی که در جهان او را
میل این خسته دل مگر باشد