فکرم به منتهای جمالت نمیرسد
دست امید من به وصالت نمیرسد
همچون سکندر ار به جهان در طلب دَوَم
جز حسرتم ز آب زلالت نمیرسد
جان میدهم به بوی وصال تو و هنوز
اندیشهام به خیل خیالت نمیرسد
فریاد بی دلان ز غمت بر فلک رسید
بر خاطر شریف ملالت نمیرسد
قدّت نهال روضه خلدست و مشکل آن
دست ضعیف دل به نهالت نمیرسد
مرغ دلم هوای سر کوی او گرفت
بیچاره گشت و در پر و بالت نمیرسد
اخلاص ما به روی و ریا نیست با رخت
زان روی چشم در خط و خالت نمی رسد
هرچند ماه نو که به عیدند شاد از او
لیکن به ابروی چو هلالت نمیرسد