لب لعلت ز جهانی دل و جان میطلبد
دل و جان را چه محل هر دو جهان میطلبد
چون قد سرو روانت بخرامد به چمن
در نثار قدمش روح و روان میطلبد
بلبل جان من از شوق گل رخسارت
گل به بستان جهان نعره زنان میطلبد
ز جفای تو نگارا دلم از جان بگرفت
همچنان دولت وصل تو به جان میطلبد
آنکه بیرون بود از حسن تو داری به جهان
دل سرگشتهٔ من در لبت آن میطلبد
دل من در طلب قامت رعنای تو بود
نه که در باغ جهان سرو روان میطلبد
چون تو را بود عنایت به سوی خسته دلان
دل بیچارهٔ ما از تو همان میطلبد