جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

جهانی بی سر و بی پای عشقست

میان غوطهٔ دریای عشقست

چو بلبل در سرابستان مهرش

زبان جان ما گویای عشقست

گه و بی‌گه دل من در تکاپوی

ز جان ای جان من جویای عشقست

خیاط عشق یارم جامهٔ جان

بُریده نیک بر بالای عشقست

دماغ جان من از بوی زلفش

همیشه سر به سر سودای عشقست

دو چشمش دست بر یغما برآورد

به عالم غارت و یغمای عشقست

شدم سودایی عشق جمالت

خوشا آنکس که او رسوای عشقست