جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

سهی سرو مرا بالا بلندست

رُخش چون آتش و لبها چو قندست

رُخش چون آتش است و لب پر از قند

بر آن آتش دل و جانها سپندست

در آن زلفین پیچاپیچ یارم

دل مسکین چو مرغی پای‌بندست

خم طاق دو ابرویش کمانست

سر زلفین پر چینش کمندست

تنم از بار عشقش زار گشته

دلم از درد هجرش مستمندست

چه پرسی حالم از دوران غدّار

جفا بر من فزون از چون و چندست

جهان از آرزوی روی جانان

جهانی را ز پیش دل فکنده‌ست