دل من با غم عشق تو چنان خو کردهست
که جهان را به سوی عشق تو یکسو کردهست
مردم دیدهٔ غمدیدهام از دست غمت
خون دل را ز فراقت همه در جو کردهست
طوطی جان من خسته قناعت نکند
شکّرین لعل تواَش بین که چه بدخو کردهست
گل روی تو به بستان ملاحت هر دم
بلبل آسای مرا بین که سخنگو کردهست
در خیال قد و بالا و میانت باری
تن ما را ز غم عشق تو چون مو کردهست
تا ز چوگان دو زلفت ز سر جور و جفا
دل ما را به سر کوی تو چون گو کردهست
قوت روحم شده و قوّت جانم بخشید
دل ما در سر زلفین تو تا خو کردهست