درد دل دارم همانا وصل او درمان ماست
وز دو لعل آبدارش آتشی در جان ماست
آنکه بر حالم نسوزد آن دل بی رحم تست
وآنکه با سر مینیاید محنت هجران ماست
با طبیب درد ما گوی ای نسیم صبحدم
آنکه نپذیرد علاجی درد بی درمان ماست
گو بیا بر دیدهٔ من جای کن تا گویمت
این قد چون نارون سرو سرابستان ماست
گرچه سرو ناز بستانی ز ما سر میکشد
چون رسد اینش چو او پیوسته در فرمان ماست
من که در کنج قناعت نیم نانی میخورم
در مقام فقر صد جمشید و کی دربان ماست
از جهان چون تکیه بر درگاه لطفش کردهام
از عطا و بخشش او هر دو عالم زان ماست