ای ز رویت خیره چشم آفتاب
وی به مهر روی تو دلها کباب
برقع از روی چو خورشیدت بکش
زآنکه بر خور کس نمیبندد نقاب
چهره بنما در شب دیجور هجر
تا ز زلفت تاب گیرد ماهتاب
حلقهٔ زلف پریشان برگشای
تا فتد مشک ختن در پیچ و تاب
از شکر شیرینتری ای حورزاد
از چه میگویی چنین تلخم جواب
جان فدای روی تو کردم کنون
نازنینی تا چه میبینی صواب
یک نظر بر حال زار ما فکن
بر دو چشم ما ببستی راه خواب
از جفا کوته نکردی دست جور
تا جهان کردی به غم یک سر خراب