عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند

وز شراب بیخودی دیوانه‌اند

شاه بازان مطار قدسیند

ایمن از تیمار دام و دانه‌اند

۳

فارغند از خانقاه و صومعه

روز و شب در گوشهٔ میخانه‌اند

گرچه مستند از شراب بیخودی

بی می و بی ساقی و پیمانه‌اند

در ازل بودند با روحانیان

تا ابد با قدسیان هم‌خانه‌اند

۶

راه جسم و جان به یک تک می‌برند

در طریقت این چنین مردانه‌اند

گنج‌های مخفی‌اند این طایفه

لاجرم در گلخن و ویرانه‌اند

هر دو عالم پیش‌شان افسانه‌ای است

در دو عالم زین قبل افسانه‌اند

۹

هر دوعالم یک صدف دان وین گروه

در میان آن صدف دردانه‌اند

آشنایان خودند از بیخودی

وز خودی خویشتن بیگانه‌اند

فارغ از کون و فساد عالمند

زین جهت دیوانه و فرزانه‌اند

در جهان جان چو عطارند فرد

بی نیاز از خانه و کاشانه‌اند