عمعق بخاری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

تا دیده بر آن عارض گلگون افتاد

چشمم ز سرشک چشمه خون افتاد

هر راز، که در پرده دل پنهان بود

با خون دلم ز پرده بیرون افتاد