پیشگاه عشق را پیشان که یافت
پایگاه فقر را پایان که یافت
در میان این دو ششدر کل خلق
جمله مردند و اثر زیشان که یافت
رخنه میجویی خلاص خویشتن
رخنهای جز مرگ ازین زندان که یافت
ذرهای وصلش چو کس طاقت نداشت
قسم موجودات جز هجران که یافت
ذرهای این درد عالم سوز را
در زمین و آسمان درمان که یافت
آفتاب آسمان غیب را
در فروغش کفر با ایمان که یافت
چون بتافت آن آفتاب آواز داد
کان هزاران ذره سرگردان که یافت
ابر بر دریا بسی بگریست زار
لیک دریا گشت و آن باران که یافت
گشت مستهلک درین دریا دو کون
گر کفی گل بود و ور طوفان که یافت
چون دو عالم هست فرزند عدم
پس وجودی بی سر و سامان که یافت
چون دو عالم نیست جز یک آفتاب
ذرهای در سایهای پنهان که یافت
چون همه مردند و میمیرند نیز
آب حیوان زین همه حیوان که یافت
بر فلک رو این دم از عیسی بپرس
تا خری رهوار بی پالان که یافت
صد هزاران چشم صدیقان راه
گشت خونباران همه، باران که یافت
صد هزاران جان صدیقان راه
غرقهٔ این راه شد جانان که یافت
ای فرید از فرش تا عرش مجید
ذرهای هستی درین دیوان که یافت